u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
![]() |
||||
![]() |
دوشنبه 87/5/28 ساعت 10:34 عصر i سلام به همه هواداران استقلال سلام به همه دوستداران ورزش به ویژه هواداران خونگرم استقلال دوستان این سایت کانون هواداران استقلال می باشد و من هم مدیر سایتش می باشم.دیدن سایت را به همه هواداران استقلال توصیه می کنم .
باتشکر مدیر سایت کانون هواداران استقلال نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* یکشنبه 86/2/16 ساعت 9:2 صبح
http://www.iranmatch.org/register.php?referral=mahgol سلام دوستان من امیدوارم که خوب باشید. این لینک مربوط به یک سایت دوست یابی می باشد که مطالب دیگری از جمله تست های روان شناسی و چت و وبلاگ نویسی دارا می باشد. به یک بار رفتن می ارزد. حتما سری بزنید. نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 85/4/26 ساعت 9:9 صبح قطرات سه گانه روزی هنگام سحرگاهان، رب النوع سپیده دم از نزدیکی گل سرخ چه می گویید ای قطرات درخشان؟ می خواهیم میان ما حکم شوی. مطلب چیست ؟ ما سه قطره ایم که هر یک از یک جایی آمده ایم می خواهیم بدانیم کدام بهتریم. اول تو خودت را معرفی کن. یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت: من از ابر فرود آمده ام. من دختر دریا و فرزند اقیانوس مواجم. دومی گفت: من ژاله ام. مرا مشاطه صبح و زینت بخش ریاحین و ازهار می نامند. دخترک من تو کیستی؟ من چیزی نیستم. من از چشم دختری افتادم، نخستین بار تبسمی بودم؛ مدتی دوستی نام گرفتم؛ اکنون اشک نامیده می شوم. دو قطره اولی از شنیدن این سخنان خندیدن اما رب النوع، قطره سومی را به دست گرفت و گفت: هان به خود آیید و خودستایی ننمایید این از شما پاکیزه تر و گرانبهاتر است. اولی گفت: من دختر دریا هستم. دومی گفت: من دختر آسمانم. رب النوع گفت: چنین است اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته و از مجرای دیده فرود آمده است! این بگفت و قطره اشک را مکید و از نظر غایب گشت.
زیرا من یک زن هستم یک پسر کوچک از مادرش پرسید چرا گریه می کنی؟ مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنها برای همه چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست که چرا زنها بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را او از خدا پرسید: خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند. خدا گفت: زمانی که زنها را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آنقدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آنقدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروی درونی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آنها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد. به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی کند. به او عشقی دادم که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادن که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد. همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد و به او این شعور را دادم، که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را می آزماید. و به او این توان را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشکهایی دادم که بریزد. این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست. در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد. خدا گفت: می بینی پسرم! زیبایی یک زن در لباسهایی که می پوشد و در ظاهر او نیست، در شیوه آرایش موهایش نیست بلکه زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است. زیرا چشمهای او دریچه روح و قلب اوست، جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.
هفت بار تحقیر (جبران خلیل جبران)
جبران خلیل جبران: 7بار روح خویش را تحقیر کردم؛ اولین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلند مرتبگی، خود را فروتن نشان می داد. دومین بار: آن هنگام که در مقابل فلجها می لنگید. سومین بار:آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار: وقتی که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند. پنجمین بار: آن گاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست. ششمین بار: زمانی که چهره ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی دانست آن چهره یکی از نقابهای خویش است. و هفتمین بار: وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است. جملات دلنشین تنها خوشبختی واقعی هنگامی حاصل می شود که خود را وقف رسیدن به هدفی کنیم. دوست داشتن بدین معناست که خوشبختی خودمان را در خوشبختی دیگران بدانیم. مردم در یک چیز با هم مشترکند، همه با هم فرق می کنند. اگر مایلیم پیام عشق را بشنویم بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم. تاکنون هیچ کس، حتی شاعران نیز نتوانسته اند بگویند ظرفیت دل را تا چه اندازه است. با زبان خوش و مهربانی می توانید خیلی را با مویی به دنبال خود بکشید. زندگی با عشق، هرگز تیره نیست. وقتی کسی با یک انگشت به سوی شخص دیگری اشاره می کند، باید بداند سه انگشت دیگرش به سوی او اشاره دارد.
شمع چهارم: امید شمعها به آرامی می سوختند. فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن را بشنوی. شمع اولی گفت: من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد. من معتقدم که از بین می روم. پس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت. شمع دومی گفت: من اراده هستم! با وجود این من هم ناچارا مدت زیادی روشن نمی مانم. بنابراین معلوم نیست که چه مدت روشن باشم. وقتی صحبتش تمام شد نسیمی ملایم بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد. شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند، آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیک ترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد خاموش شد. ناگهان پسری وارد اتاق شد و شمعهای خاموش را دید و گفت: چرا خاموش شده اید؟ قرار بود تا ابد روشن بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کرد. پس شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشن هستم، می توانیم شمعهای دیگر را روشن کنیم. من امید هستم! پسرک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و شمعهای دیگر را روشن کرد. گفته ها و نکته ها زندگی اسب وحشی است که باید آن را رام کرد و روی آن سوار شد و به جلو تاخت نه این که زیر دست و پای آن له شد. چنان زندگی کن که وقتی در بستر مرگ افتادی چیزی برای تاسف خوردن نداشته باشی. انسان هرچه بیشتر عمر می کند بیشتر می رنجد. این درد ناشی از انبساط عقل اوست. در پی آرزوها و رویاهایی در تلاش باش که اگر در خلال این تلاش فرشته مرگ را دیدی شوکه نشوی. هدفی که به خاطر آن تلاش می کنیم آرزو نام دارد و زمانی که تلاش را متوقف می کنیم آرزو به رویا تغییر نام می دهد. این عجیب است که چگونه یک نوزاد می تواند در محیط تنگ شکم مادر زندگی کند و عجیب تر این که چرا بسیاری از افراد بالغ در این دنیای بی پهنا نمی تواند زندگی کنند و دست به خودکشی می زنند. خوبی به اندازه بدی است و بدی به اندازه خوبی بد. پس چرا بخواهیم بین دو سیب هم اندازه که یکی سالم و دیگری خراب است، سیب خراب را انتخاب کنیم. در راه زندگی کردن زندگی کنید نه این که به دنبال آن از عمر خود بکاهید.
نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* پنج شنبه 85/3/25 ساعت 11:42 صبح با سلام خدمت تمام دوستان مدتی که از وبلاگ تنهایی هایم غافل شده ام. مدتی که حرفای روی دلم سنگینی می کنه. مدتی که نمی دانم با که حرفای بگویم تا سبک شوم. خسته ام با این همه دل تنگی و تنهایی. دوست دارم لب بگشایم و از این تنهایی رهایی یابم. می ایم اما با قدرت تمام تر با قدرتی وصف ناشدنی برای گفتن حرفای تازه و جدید. برای گفتن نجواهای عاشقانه، حرفای روزمره. می خواهم با کمی تغییرات در وبلاگ بیایم. با تغییرات زیبایی که امیدوارم خدای عاشقان کمکم کند. برای شروع با سخنان بزرگان آغاز می کنم . که این سخنان چون فانوسی روشن برای یافتن راه درست زندگی کردن در این دنیا بزرگ ما آدما می باشد.........
آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند شرایط زندگی مان نیست بلکه تصمیم های ماست.« آنتونی رابینز» هیچ مسئولیتی در جهان بزرگتر از انسان بودن نیست.« دکتر آلبرت شوایتزر» آنچه ما به نام مرگ می خوانیم یک زندگی است که هنوز نتوانسته ایم چگونگی آن را بفهمیم. « مترلینگ» هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می رسد.« توماس کارلایل» در جهان حیات هیچ عیبی آدمی را شرمگین تر از آن نمی سازد که دروغش آشکار شود.« شیلون» برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند.« شکسپیر» زن کتابی است که جز به وسیله مهر و محبت خوانده نمی شود.« هرود» ما به مردمانی نیاز داریم که به چیزهایی بیندیشند که پیش از این کسی به آن نیندیشیده باشد.« کندی» اشتباه را تصحیح نکردن خود اشتباه دیگری است.« کنفسیوس» دوست داشتن به خاطر دوست داشته شدن امری انسانی است و دوست داشتن به خاطر عشق ورزیدن امری ملکوتی است.« دولامارتین» هنر گوش دادن را فرا بگیر، فرصتها گاهی به آهستگی در می زنند.« تایگر» مشکلات فرصت هایی هستند که به شما داده شده اند تا بتوانید جوهر وجود خود را بروز دهید و حداکثر تلاش خور را بکنید.« اینگتون» غیر ممکن کلمه ای است که فقط در فرهنگ لغات انسان های احمق یافت می شود.« ناپلئون» هیچ کس آنقدر ابله نیست که برای هیچ نوع کاری لیاقت نداشته باشد.« ناپلئون» راز بزرگ زندگی در شکیبایی است و نباید به خاطر یک آینده مبهم زمان حال خود را بر خود تلخ نمود.« ژان داوید» نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 84/12/16 ساعت 10:57 صبح
برای خاطر عشق به من بگو، آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می کشد، نیرویم را می بلعد و ارده ام را زایل می کند. عشق بیگانه ترین آزادی جهان است، آن را با تمام وجود حس کرده ام. از زندگی هر انچه لیاقتش را داریم به ما می رسد، نه آنچه آرزویش را داریم. کجا می توانم انسانی را بیابم که به فرمان عقلش باشد نه در انقیاد عادات و تمناهایش.....
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. سریعترین را دریافت عشق، ب خشیدن آن به دیگران است. سریعترین راه از دست دادن آن، محکم نگه داشتن آن است. تپه های شنی با وزش باد جابه جا می شوند، ولی صحرا همیشه صحرا می ماند، این است افسانه عشق...... عشق میزبانی مهربان است . گرچه برای مهمانان ناخوانده ،خانه عشق سراب است و مایه خنده. نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 84/12/16 ساعت 10:31 صبح صدای پای بهار یواش یواش شنیده می شه ، بهار داره خودشو نشون می ده نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 84/11/25 ساعت 7:0 صبح .چه سریع رفت ....... نمی دانم چرا اینقدر عجله داشت اما این را می دانم که دیگر طاقت انتظار را نداشت زمان زیادی را بدون معشوق تحمل کرده بود و حالا می خواست در کنار معشوقش باشد . طاقتش دیگر کم شده بود زمان طولانی بود که از یگانه عشقش دور شده بود . همیشه از خدای عشق خواستار رفتن به سوی معشوق بود . تا اینکه لحظه رسیدن به معشوق رسید، او با همه وداع کرد و به وصال یگانه معشوقش رسید . او رفت آنقدر سریع که در تصور کسی نمی گنجید ................ نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 84/11/25 ساعت 7:0 صبح i راه عشق راه عشق ای خدای عشاق از تو می خواهم که هیچ زمان راه عشق را از جلوی پای من بر نداری. ای خدا تو عشق و دوست داشتن را در دل و بطن من قرار دادی. خدای مهربون در آسمان پر ستاره تو به دنبال ستاره بخت و خوشبختی خودم هستم. دراین هوا عطر عشق را احساس می کنم . ای کاش همه انسانها این حس درون آنها بود. ای کاش همه آدمها عاشق بودند . نمی دانم چرا هیچ گاه پیش نمی آید که همه آدمها از عشق لبریز بشوند و دلشون از پر از عشق شود. آرزو دارم که همه آدمها قدم در راه عشق بگذارند و از زیباترین نعمت خدا بیشترین لذت را ببرند. نظر بدین نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 84/11/24 ساعت 8:0 صبح آنقدر در یادمی که شاید هیچ گاه در فکرت نگنجد . همیشه و هر لحظه با توام، همیشه برایت قشنگ ترین لحظه ها را از خدای عشق خواستارم و از تو به در گاه خدای عشق سخن می گویم و می گویم که چقدر دوستش دارم . آنقدر خوبی که حتی گل سرخ شرمنده خوبی ات می شود و با خود می گو یم از تو خوبتر هم مگه هست. اوقات خوشی را با هم تجربه کردیم، سخنان قشنگی را باهم به مباحثه گذاشتیم. هیچ کس شاید از احساس ما آگاه نیست . از کدام خوبی تو بگویم، از متانتت که سرو سهی شرمنده می شود. از مهربانی ات که نا مهربانان را به وجد می آوری ، از علمت بگویم که تمام دانشمندان دنیا را به تحیر می آوری، نمی دانم از چه تو بگویم .... ای کاش همیشه در کنارم بودی . با تو سخن می گویم، با تو مهربان ، با تو عزیز تمام عشق زیبای خود برای تو بهترین پیشکش می کنم. ای کاش صداقت عشق مرا می فهمیدی ای کاش لطافت دوستی ام را درک می کردی ای کاش صدای ضربان عشق مرا می فهمیدی تا کی باید از عشقت تو آگاه بشوم تا چه زمان به دل پر از عشقم درس صبوری و تحمل بدهم تا به کی بگویم صبر کن او می آید انتظار بکش او خواهد آمد و به ندای درونیت پاسخی به گرمای خورشید صبحگاهی می دهد. او می آید با عشقی گرم و دلنشین ............... آری تحمل کن او خواهد آمد پیشه ور عشق نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* جمعه 84/11/14 ساعت 11:25 صبح i زندگی با کلک تنهایی ام مینویسم که زندگی زیباست و هیج گاه به نقطه تنهایی ان فکر نمی کنم و تنها به نقطه آغاز و شادی آن می اندیشم. برای من هر لحظه و هروز زندگی فوق العاده قشنگ و زیباست اما گاهی ممکن این زندگی کمی بی روح و نا زیبا شود، ان موقع است که نا امیدی به انسان رخنه نماید، ولی آدم پر امید آن موقع است که باید مبارزه کند و راحت از میدان سخت زندگی به در نشود. ای کلک تنهایی من با تو به جنگ نا امیدی و سختی می روم و با نیروی عشق هیچ گاه از مشکلات زندگی نا امید نمی شوم و با قدرت هر چه تمام تر به زندگی زیبایی که خدای عشق به ما انسانها داده استفاده میکنم و لذت می برم. نوشته شده توسط: مهگل ملک پور ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ سپندار مذگان روز عشق ایرانی ********************************* ![]() ![]() ![]() |
![]() |
||
![]() |
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ ::
******************** :: پیوندهای روزانه :: زنده [22] ******************** :: فهرست موضوعی یادداشت ها :: ******************** :: آرشیو :: مکتب ******************** :: دوستان من :: ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: خبرنامه ::
******************** |
![]() |
||
![]() |
![]() |