سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مکتب عشق

کژی با دانش راست می شود . [امام علی علیه السلام]

u کل بازدیدها : 14176

u بازدیدهای امروز : 2

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

دوشنبه 85/4/26 ساعت 9:9 صبح

i قطرات سه گانه

قطرات سه گانه

روزی هنگام سحرگاهان، رب النوع سپیده دم از نزدیکی گل سرخ
شکفته ای می گذشت. سه قطره آب بر روی برگ گل مشاهده نمود که او را صدا کردند.

چه می گویید ای قطرات درخشان؟

می خواهیم میان ما حکم شوی.

مطلب چیست ؟

ما سه قطره ایم که هر یک از یک جایی آمده ایم می خواهیم بدانیم کدام بهتریم.

اول تو خودت را معرفی کن.

یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت: من از ابر فرود آمده ام. من دختر دریا و فرزند اقیانوس مواجم.

دومی گفت: من ژاله ام. مرا مشاطه صبح و زینت بخش ریاحین و ازهار

می نامند.

دخترک من تو کیستی؟

من چیزی نیستم. من از چشم دختری افتادم، نخستین بار تبسمی بودم؛ مدتی دوستی نام گرفتم؛‌ اکنون اشک نامیده می شوم.

دو قطره اولی از شنیدن این سخنان خندیدن اما رب النوع، قطره سومی را به دست گرفت و گفت:

هان به خود آیید و خودستایی ننمایید این از شما پاکیزه تر و گرانبهاتر است.

اولی گفت: من دختر دریا هستم. دومی گفت: من دختر آسمانم.

رب النوع گفت: چنین است اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته و از مجرای دیده فرود آمده است!

این بگفت و قطره اشک را مکید و از نظر غایب گشت.

 

 

 

زیرا من یک زن هستم

یک پسر کوچک از مادرش پرسید چرا گریه می کنی؟

مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم.

پسر بچه گفت: من نمی فهمم.

بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنها برای همه چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست که چرا زنها
بی دلیل گریه می کنند.

بالاخره سوالش را برای خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را
می داند.

او از خدا پرسید: خدایا  چرا زنها به آسانی گریه می کنند.

خدا گفت: زمانی که زنها را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آنقدر قوی آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آنقدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروی درونی قوی دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آنها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد.

به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود به او توانایی نگهداری از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی کند.

به او عشقی دادم که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادن که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد.

همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد و به او این شعور را دادم، که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را می آزماید.

و به او این توان را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشکهایی دادم که بریزد.

 این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست.

در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشک می ریزد.

 خدا گفت: می بینی پسرم! زیبایی یک زن در لباسهایی که می پوشد و در ظاهر او نیست، در شیوه آرایش موهایش نیست بلکه زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است.

 زیرا چشمهای او دریچه روح و قلب اوست، جایی که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.

 

هفت بار تحقیر (جبران خلیل جبران)

 

جبران خلیل جبران: 7بار روح خویش را تحقیر کردم؛

اولین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلند مرتبگی، خود را فروتن نشان می داد.

دومین بار: آن هنگام که در مقابل فلجها می لنگید.

سومین بار:‌آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید.

چهارمین بار: وقتی که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند.

پنجمین بار: آن گاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.

ششمین بار: زمانی که چهره ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی دانست آن چهره یکی از نقابهای خویش است.

و هفتمین بار: وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.

جملات دلنشین

تنها خوشبختی واقعی هنگامی حاصل می شود که خود را وقف رسیدن به هدفی کنیم.

دوست داشتن بدین معناست که خوشبختی خودمان را در خوشبختی دیگران بدانیم.

مردم در یک چیز با هم مشترکند، همه با هم فرق می کنند.

اگر مایلیم پیام عشق را بشنویم بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم.

تاکنون هیچ کس، حتی شاعران نیز نتوانسته اند بگویند ظرفیت دل را تا چه اندازه است.

با زبان خوش و مهربانی می توانید خیلی را با مویی به دنبال خود بکشید. زندگی با عشق، هرگز تیره نیست.

وقتی کسی با یک انگشت به سوی شخص دیگری اشاره می کند،‌ باید بداند سه انگشت دیگرش به سوی او اشاره دارد.

 

شمع چهارم: امید

شمعها به آرامی می سوختند. فضا به قدری آرام بود که می توانستی صحبتهای آن را بشنوی. شمع اولی گفت: من دوستی هستم! با این وجود هیچ کس نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگه دارد. من معتقدم که از بین می روم. پس شعله اش به سرعت کم شد و از بین رفت.

شمع دومی گفت: من اراده هستم! با وجود این من هم ناچارا مدت زیادی روشن نمی مانم.

بنابراین معلوم نیست که چه مدت روشن باشم. وقتی صحبتش تمام شد نسیمی ملایم بر آن وزید و شعله اش را خاموش کرد.

شمع سوم با ناراحتی گفت: من عشق هستم و آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند،‌ آنها حتی عشق ورزیدن به نزدیک ترین کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد خاموش شد.

ناگهان پسری وارد اتاق شد و شمعهای خاموش را دید و گفت:‌ چرا خاموش شده اید؟ قرار بود تا ابد روشن بمانید و با گفتن این جمله شروع به گریه کرد. پس شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشن هستم، می توانیم شمعهای دیگر را روشن کنیم.

من امید هستم!

پسرک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و شمعهای دیگر را روشن کرد.

گفته ها و نکته ها

زندگی اسب وحشی است که باید آن را رام کرد و روی آن سوار شد و به جلو تاخت نه این که زیر دست و پای آن له شد.

چنان زندگی کن که وقتی در بستر مرگ افتادی چیزی برای تاسف خوردن نداشته باشی.

انسان هرچه بیشتر عمر می کند بیشتر می رنجد. این درد ناشی از انبساط عقل اوست.

در پی آرزوها و رویاهایی در تلاش باش که اگر در خلال این تلاش فرشته مرگ را دیدی شوکه نشوی.

هدفی که به خاطر آن تلاش می کنیم آرزو نام دارد و زمانی که تلاش را متوقف می کنیم آرزو به رویا تغییر نام می دهد.

این عجیب است که چگونه یک نوزاد می تواند در محیط تنگ شکم مادر زندگی کند و عجیب تر این که چرا بسیاری از افراد بالغ در این دنیای بی پهنا نمی تواند زندگی کنند و دست به خودکشی می زنند.

خوبی به اندازه بدی است و بدی به اندازه خوبی بد. پس چرا بخواهیم بین دو سیب هم اندازه که یکی سالم و دیگری خراب است، سیب خراب را انتخاب کنیم.

در راه زندگی کردن زندگی کنید نه این که به دنبال آن از عمر خود بکاهید.

 

 


نوشته شده توسط: مهگل ملک پور

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سپندار مذگان روز عشق ایرانی
داستان یک عشق
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

مکتب عشق
مهگل ملک پور
عشق به نظر من جز مهم و اساسی زندگی هرکسی هست و زندگی بدون عشق هیچ معنایی ندارد. پس باید با عشق زندگی کرددددددددددد

********************

:: لینک به وبلاگ ::

مکتب عشق

********************

:: پیوندهای روزانه ::

زنده [22]
کانون هواداران باشگاه استقلال [23]
[آرشیو(2)]

********************

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

سپندار مذگان .

********************

:: آرشیو ::

مکتب
تابستان 1387
بهار 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

********************

:: دوستان من ::


********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ