سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مکتب عشق

سخت‏ترین گناهان گناهى بود که گناهکار آن را سبک شمارد . [نهج البلاغه]

u کل بازدیدها : 14179

u بازدیدهای امروز : 5

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

سه شنبه 87/6/5 ساعت 7:29 عصر

i داستان یک عشق

داستان یک عشق

سالیان درازی درفکر هم بودند و با کارهای مختلف به هم نشان می دادند که به هم علاقمندند.درروزهایی که در تلاش برای فراموش کردنت بودم آمدی که من چقدر من خوشحال بودم از این آمدن. با هم روزهای زیبایی را آغاز کردیم ،با هم بودیم و علاقمند تر از قبل می شدیم . با هم راهی را آغازکرده بودیم و عهد کرده بودیم تا رسیدن به نتیجه از هیچ کوششی دریغ نکنیم رفتیم تا....

گویا تقدیر چیز دیگری را برای ما رقم زده بود. به آن روز کذایی رسیدیم،روز جدایی من و تو . روزی که برای مهمترین و در عین حال سخت ترین روز زندگی ما بود. روزی که باید تصمیم نهایی زندگیمون میگرفتیم. سخت بود اما باید این کار را می کردیم آخرین حرفها را زدیم . تو اصرار به ادامه داشتی اما من....

من خواهان جدایی بودم دوست نداشتم که اینگونه ادامه بدهیم دوست نداشتم که این همه انتظار زیبا با یک هوس بچه گانه از بین برود. من حرمتی قایل بودم دوست داشتم اگر قرار به ماندنی بود برای همیشه باشه اما تو.....

با هزار سختی از هم جداشدیم تو رفتی و من با چشمانی گریان و هزاران ناراحتی به خانه آمدم .

آن شب تا صبح گریه کردم اما صدایی از درون به من می گفت تو خواهی آمد اما برای همیشه !!

پیامی ازت گرفتم که می گفتی خیلی سخته من جوابت را ندادم بار دیگر پیامی دادی، بهت گفت اگر قرار به برگشتی باشد برای همیشه من طاقت تکرار روزهای تلخ را ندارم و خواسته من را پذیرفتی ...

دوباره با نیرویی مضاعف شروع کردیم. اولین سالگرد عشقمان را در کنار هم جشن کوچکی گرفتیم خوش بودیم تو می گفتی راهی سخت در پیش داریم که من می گفتم هیچ ترسی از سختی ندارم و تا رسیدن تلاش می کنم.

این ها را گفتم بدانی تنها چیزی که مرا در این راه سخت دلگرم می کرد تنها یک چیز بود و آن عشق مشترک به هم بود. چیزی که بارها خواهان این بودی که من خیلی روشن آن را بیان کنم اما نمی خواستم بگویم دوست داشتم وقتی که برای همیشه مال هم شدیم برایت بگویم که چقدر دوستت دارم.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت اما حرفهای نامربوط آن غریبه که هیچ زمان نمی شود فراموش کرد آنقدر سنگین و تلخ بود که وقتی آن را شندیم انگار دنیا به روی سرم خراب شد، خیلی آن حرف نامربوط و تخریب کننده بود، این را بدان هر کس دیگری بود کم می آورد اما بازهم نیروی ماورایی عشق به کمکم آمد تا بتوانم آن را تحمل می کنم .

الان زمانی از آن روزگار می گذرد و ما جدا از هم برای خودمان زندگی می کنیم و من هیچ گاه روزهای خوشی که باهم داشتیم را فراموش نمی کنیم.

آرزویم این است در همه جا خوش باشی و پاینده.

درود و هزار درود بر عشق

برگرفته از یک دوست


نوشته شده توسط: مهگل ملک پور

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سپندار مذگان روز عشق ایرانی
داستان یک عشق
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

مکتب عشق
مهگل ملک پور
عشق به نظر من جز مهم و اساسی زندگی هرکسی هست و زندگی بدون عشق هیچ معنایی ندارد. پس باید با عشق زندگی کرددددددددددد

********************

:: لینک به وبلاگ ::

مکتب عشق

********************

:: پیوندهای روزانه ::

زنده [22]
کانون هواداران باشگاه استقلال [23]
[آرشیو(2)]

********************

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

سپندار مذگان .

********************

:: آرشیو ::

مکتب
تابستان 1387
بهار 1386
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

********************

:: دوستان من ::


********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ